گوشه لبهایت که ترک خوردهاند از سوز و هر لحظه مزه خون را در دهانت زنده میکنند، میخواهی اشک بریزی اما اشک هم یخ میزند، سرمای آذربایجان شرقی شکنجهگر بیرحمی است، کوچک و بزرگ را به تازیانه میبندد و من از مرداد فهمیده بودم. از همان وقت که روستاهای زلزلهزده آذربایجان شرقی را گز میکردم و میان خرابهها میگشتم، باد سردی که وسط تابستان هم استخوانهایم را میسوزاند به من گفت زمستان زلزلهزدگان، زمهریر است.زلزلهزدگان غمگین میگفتند آنجا پاییز ندارد؛ تابستان تمام نشده، زمستان چنگ میاندازد به دامن گاهشمارها. مصیبدیدههای خسته که حتی پس از زلزله هم روزهشان را باز نکرده بودند، التماسم میکردند بنویسم برای مسئولان؛ «زمستانهای آذربایجان رحم ندارد و نرسیده به فصل سرما باید یاریشان کنند تا به زندگی عادی برگردند.»
من هم نوشتم مثل همه خبرنگارهایی که آمده بودند و میان آوارها میگشتند تا صدای زلزلهزدگان را بشنوند و فریاد کمکخواهیشان را به گوش مردم و مسئولان برسانند. مسئولان آن روزها همه این خبرها را خواندند، صدای زلزلهزدگان را شنیدند و قول دادند نرسیده به سرما ـ تا پایان آذر ـ خانههایشان را بازسازی کنند و گفتند گرچه آن 306 نفر که زیر آوار جان دادند زنده نمیشوند، اما دستکم میشود اجزای دیگر زندگی بازماندهها را مثل گذشته از نو ساخت.
از زلزله حالا بیش از سه ماه میگذرد، آذر در همین هفته که گذشت، ورق خورد از مجموع خانههایی که مسئولان قول ساختنش را داده بودند، حدود 7000 واحد تحویل داده شده است، حال آن که شمار خانههای تخریبشده حدود 18 هزار دستگاه بود. این آمار را استاندار آذربایجان شرقی اعلام کرده است. اللهوردی دهقانی، نماینده مردم شهرستان ورزقان در مجلس شورای اسلامی نیز به «جامجم» میگوید با سردشدن هوا و بارش برف، عملیات ساختمانی متوقف شده است و به همین خاطر خیلی از زلزلهزدگان هنوز آوارهاند. نیکوکارها هم که بارها مسئولان را وقت قیچیکردن روبانهای رنگی افتتاح واحدهای تازهساز دیدهاند یا قولهایشان را شنیدهاند، حالا باورشان شده است که زلزلهزدگان دیگر مشکل بیخانمانی ندارند و به این ترتیب، آنها هم دیگر به فکر ادامه ساخت واحدها برای زلزلهزدگان بیسرپناه نیستند.
بازسازی یخ زد؟!
از 21 مرداد امسال که دیوارهای کاهگلی ورزقان،اهر و هریس سقف خانهها را چون تابوت از سرشانهها زمین گذاشتند، خیلیها هنوز خرابهنشین هستند؛ هر چند یادشان مانده است که برخی هم ولایتیهای جان به دربردهشان، وقتی پس از زلزله اصلی میان آوارها پی تکههای زندگی میگشتند، در پسلرزههای بعدی زیر آوار ماندند.
خرابهنشینها اما چارهای ندارند. آخرین پناهشان همان ویرانههاست. معدود چادرنشینهایی هم هستند مثل ریحان و سه طفلکش که گرچه علاءالدینی وسط چادرشان میسوزد، اما بچهها با گونههای قرمز و پوست ترکخورده، شبها مادر را محکم بغل میکنند که گرم شوند.
اسم ریحان واقعی نیست. میترسد اسمش را بگوید. سخت فارسی حرف میزند و تعریف میکند که شوهرش مدتها پیش فوت کرده است و آنها که کمکها را توزیع میکردهاند او را آنقدر شایسته ندانستهاند که واحد ساختهشده را تحویل خودش بدهند و آن را دادهاند به پسر بزرگش که سالها پیش از خانواده جدا شده و زن، چادرنشین شده هر چند میداند تن یکی از بچهها از سرما کهیر زده است.
همه چادرنشینها قصهای مشابه ریحان ندارند، خانههای بیشتر آنها در روستاهایی مانند باجباج، حکمتآباد، هیق، قراجه، قشلاق سفلا و اولیا و... چنان تخریب شده است که نتوانستهاند حتی به ویرانههایشان برگردند و از آنجا که خبری از خانههای نوساز نبوده، در چادرهایی که پس از زلزله توزیع شده است، ماندهاند. بجز چادرنشینها کسانی هم در کانکسهایی زندگی میکنند که انواع سازمانهای حمایتی آن را برای اسکان موقت زلزلهزدگان اهدا کردهاند و شماری هم در آن واحدهای نوساز زندگی میکنند و اندکی هم در خانههایی که با سردشدن هوا ساختشان نیمهکاره رها شده است.
شرم زیربرف
برف برای ساکنان شهرهای بزرگ، بهانه اسکیرفتن و آدم برفی ساختن است، اما برای ریحان و بقیه همولایتیهایش در این شرایط مصیبت است که میبارد. لباسهای ریحان و بچههایش روی بند رخت، برف گرفته و یخ زده است.
زنهای آذری آنقدر خجالتی و محجوبند که با شرم برایم تعریف میکنند لباس گرم برای خودشان و بچههایشان به اندازه کافی به دستشان رسیده، اما بشدت به لوازم بهداشتی زنانه نیاز دارند و دستشوییها و حمامهای عمومی هم در روستاهایشان بسیار اندک است.
زلزلهزدگان اهل شکایتکردن نیستند وگرنه شاید میگفتند در روستای «تازه کند» سرخک میان بچهها مسری شده است، پزشکی در روستا ندارند و بیماران به حال خودشان رها شدهاند و برخی روستاهای برفگرفته چنان دورافتاده و صعبالعبور است که اهالی حتی نمیتوانند برای خرید داروهایشان ـ که پیشتر تجویزشده ـ تا شهر بروند.
اگر کمکرسانی قطع شود
نارگل یکی از روستائیانی است که همراه همسر و کودکش از روز زلزله در محل هستند او با پر شال گلدارش، صورت و بالاتنه نوزادش را از سوز سردی که میآید، میپوشاند. پاهای برهنه نوزاد اما از حاشیه روسری گلدار بیرون مانده است و قرمز شده. زن به آذری چیزی در گوش شوهرش میخواند که مرد ترجمهاش میکند؛ «وضع روستای حکمتآباد اصلا خوب نیست. برف که سنگینتر شود، دیگر حتی با ماشین شاسیبلند هم نمیشود به آنجا رفت. ذخیره نان و سوخت مردم که تمام شود، کمکرسانی که ناممکن شود، چه بلایی سر اهالیشان میآید؟»
مردم زلزلهزده همچنان نیازمند کمکهای مردمی هستند و تلخترین کابوسشان این است که هموطنانشان آنها را از یاد ببرند
سرما چنان امان حکمتآبادیها را بریده است که گروهی از آنها به طویلههای موقت پناه بردهاند و آنجا زندگی میکنند. طویلههای موقت، همان کانکسهایی است که سازمانهای حمایتگر، آنها را در روزهای نخست زلزله مخصوص نگهداری دامهای روستاییها بنا کردند که حالا صاحبان دامها آنجا ساکن شدهاند. هر طویله، فضایی نیمدایرهای و بدون هیچگونه امکانات است. از سوی دیگر، اگرچه وزارت نیرو از نخستین ساعات پس از زلزله برقرسانی به مناطق زلزلهزده را آغاز کرد، اما حکمتآباد یکی از مناطق از قلمافتاده است.
فراموششدگان
نماینده مردم ورزقان دلنگران روستاهای دورافتادهای است که حتی در نقشه جغرافیا هم جایی ندارد و گرچه تخریب شده است مردمشان کمکی دریافت نکردهاند.
او هشدار میدهد؛ «60 روستای دور از مرکز زلزله وجود دارد که بخشی از خانههایشان ویران شده، اما برای ساختشان اقدامی نشده است؛ مثل روستاهای ینگیج، دستجرد، جوشین، گال، ونستان، ملک تاش، برازین و...»
دارها مردهاند، حالا محتاجیم
درد زلزلهزدگان اما فقط بیخانمانی نیست، آنها هرچه داشتهاند از دست دادهاند و حالا راهی برای کسب درآمد و گرداندن چرخ زندگی ندارند. بهترین مثال این روز و حال، مردم منطقه هریس هستند که پیش از 21 مرداد امسال، همه دنیا منطقهشان را به نام قالیهای افسانهایاش میشناختند حالا اما نام آنجا با ورزقان و اهر گرهخورده است و همگی وصلشده به زلزله.
عبدالله شاکری، پیرمردی از توابع هریس است که رزق خود و خانوادهاش را از تار و پود قالیهای دستباف بیرون میکشیده، دارهای قالی او حالا زیر خاک است و داری که از زیر خاک بیرون آمده هم دیگر دار نمیشود؛ تخته پارهای است که باید هیزم شبهای سرد هریس شود و خاطره قالیهای افسانهای هریس را با خودش خاکستر کند. پیرمرد به آوار برفگرفته خانهها زل میزند و آه میکشد: «سال پیش بخشنده بودیم، امسال محتاج شدهایم. آغلها از بین رفتند. گاوها و گوسفندها زیر آوار مردند، تنورهایمان زیر خاکند.»
هرمز صدیقی، یکی از نیکوکارانی است که از نخستین روز زلزله کنار روستاییها بوده است. او به چشم خودش دیده است که آنها برای گذران زندگی ناچار شدهاند احشام زندهماندهشان از زلزله را بفروشند و با این روال از دامداری و کشاورزی به شغلهای کاذبی همچون سیگارفروشی در شهر رو آوردهاند. او دلواپس است که نیکوکارها و سازمانهای حمایتگر، بازتوانی اهالی روستاها را از یاد ببرند و برای این که روستاییها دوباره روی پای خودشان بایستند، کاری نکنند.
صدیقی، توصیف قابل تاملی از وضعیت کمک به زلزلهزدگان دارد: «کمکهای مردمی مثل سیل بود. در روزهای نخست پس از زلزله، زیاد و باشتاب آمد، اما نماند؛ بسرعت تمام شد و رفت! متاسفانه در کشور ما هنوز شیوه هدایت کمکهای مردمی و تقسیم عادلانه و صحیح آنها در شرایط بحران به سازمانهای امدادگر آموخته نشده است.»
نماینده مردم ورزقان هم با این ایده موافق است و میگوید: حدود 5 درصد از بودجه کل کشور ـ که بیش از 8000 میلیارد تومان بوده است ـ باید در اختیار این ستاد قرار میگرفت، اما تخصیص داده نشده است. با این حال، او اعتراف میکند مدیریت بحران در کشورمان بشدت ضعیف است و علاوه بر بودجه به مدیرانی حرفهای برای جهت دادن به کمکهای مردمی و دولتی در شرایط بحران نیاز داریم.
با امید زندهاند
آذر بایجان شرقی، سرزمین زمستانهای بیرحم و مردم رحیم است؛ زمستانهایی که به گاهشمارها اهمیت نمیدهند و پاییزها را خط میزنند تا از اواخر تابستان، فرمانروایی را بر زمین آغاز کنند و به همین خاطر است که در نخستین روزهای دی حتی «خداحافظ» یخ میزند، «مراقب خودت باش» قندیل میبندد، «باز هم به ما سر بزن» در کولاکی که غوغا میکند، گم میشود و ابرها برف را خروارخروار بر زمین میکوبند تا ویرانههای زلزله مرداد را ناپدید میکند.
زلزلهزدگان اما به زانو درنمیآیند، آنها به امید عملیشدن وعدههای مسئولان برای بازگرداندن زندگی عادی به روستاهایشان سر پا ماندهاند و صبوری میکنند و تلخترین کابوسشان این است که روزی هموطنانشان، آنها را از یاد ببرند و تنهایشان بگذارند.